خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم...

ساخت وبلاگ
مامان یه تیکه پارچه ی زرد رو داشت میکشید به گاز ، رفتم جلو دیدم همون تی شرتیه که 3 سال پیش خریدمش و خیلی دوستش داشتم و تقریبا تا مرز له شدن پیش رفته بود و مامان هفته قبل میخواست بندازه دور ولی نذاشتمه :| ( اوه اوه! :| )
هیچی دیگه اومدم تو اتاقم دوبار سرمو کوبیدم به دیوار و سعی کردم یادم بره یکی از دوست داشتنی چیزام نیست و نابود شد!
خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1healer1 بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 6 آبان 1395 ساعت: 3:38

+برگشته میگه شما بی معرفتین! چرا؟!یا یه دوره کلاسای "معنی معرفت" باید براش برگزار کنیم یا کلا معنی معرفت رو عوض کنیم.به آدمای لعنتی فقط باید محل نذاشت!
+ کنکورم تموم شه و قبول شم میشینم اون 250 تا فیلم برترو میبینم.بالاخره میبینم...همه ی کتابای دوست داشتنی رو هم میخونم.بالاخره میخونم!
خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1healer1 بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 6 آبان 1395 ساعت: 3:38

بعضی وقتا یه ترسایی داریم که خیلی عمیق تر از اون چیزیه که بشه فکرشو کرد، ترسایی که خیلی مسخره اند! میخوام بگم فوبیا دارم. فوبیای نوشیدنی داغ! از همون پارسال که دستم خورد زیر فنجونِ داغ و تازه جوشیده ی قهوه و فنجون خالی شد روی صورت اون طفل معصوم، همشیه موقع خوردن نوشیدنی های داغ یه صورت ملتهبِ قرمز و داغون جلومه که مقصرش من بودم.میخوام بگم وقتی قهوه و چای میخورم فکر میکنم همه آدمای دنیا اومدن زیر دستم جمع شدن تا فنجون از دستم بیفته و بریزه روشون.وسواس گرفتم.لیوان چایی یا  قهوه که پر میشه و دستم میگیرم با بیشترین فاصله از آدما وایمیسم.حتی الامکان چایی رو خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1healer1 بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 4 آبان 1395 ساعت: 2:06

+یکی بیاد مستر.ق (دبیر ریاضیمون) رو متقاعد کنه که نه تنها شوخی هاش بامزه نیست بلکه کاملا کهیرآوره! :| واقعا از حد تحمل خارجه! + و من برای هزارمین بار بهم ثابت شد چقدر مدیرمون بیشعوره.چقدر تاسف باره که سیصد و خورده ی دانش آموز داشته باشی و 100 درصدشون ازت متنفر باشن! دلم براش میسوزه.آدم احمق! + دو روزه درست و حسابی نخوندم اعصابم داغونه.حس میکنم امسال به هیچ جا نمیرسم.برمیگردم به خودم میگم داری گند میزنی.بعد غصم میگیره از اینکه اینقدر نفهمم.نمیدونم چیکار کنم.تو کار خودم موندم.قراره چی بشه؟! چیکار کنم اوضاع خوب پیش بره؟ هیچی نمیدونم.گیج و منگ. مطلقا سرگردون. حس خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1healer1 بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 4 آبان 1395 ساعت: 2:06